۱۳۸۹ بهمن ۳۰, شنبه

اعدام به مثابه امری غیرحقوقی



یکم) بارها شنیده‌ایم که در میان تمامی کشورهای جهان، ایران بیش‌ترین تعداد اعدام را با در نظر داشتن نسبت جمعیتش دارد.( تقریباً شش برابر کشور چین) در حال حاضر ایران تنها کشوری است که  برابر قوانین خود می‌تواند کودکان را اعدام کند. در ایران، سن مسئولیت کیفری دختران، کم‌تر از 9 سال و پسران کم‌تر از 15 سال تعین شده‌ است. نظام دادرسی ایران یکی از فاسد‌ترین و ناکارآمد‌ترین نظام‌های دادرسی در سراسر جهان است. دادگاه‌ها‌ی ایران با توجه به قاعده‌ی فقهی "علم قاضی" از اختیارات بسیار گسترده‌ای برخوردارند. بر اساس این قاعده‌‌، قضات در بسیاری از مواقع می‌توانند به هنگام نبودن دلایل و مستندات عینی، صرفاً بر پایه‌ی نظرات شخصی خود حکم صادر کنند.

در نظام کیفری ایران، اصل "قانونی بودن جرم و مجازات"[1] به طور کامل رعایت نمی‌شود. برای نمونه، ده‌ها تن از ابتدای قدرت‌یابی نظام جمهوری اسلامی، با اتهام "ارتداد" بازداشت، محاکمه و در پاره‌ای از مواقع حتی اعدام شده‌اند. اعدام‌ این دسته از زندانیان عقیدتی، در شرایطی است که هنوز "ارتداد" در چهارچوب رژیم کیفری ایران تعریف نشده است. به بیان دیگر هنوز، هیچ کسی را نمی‌توان به سبب تغییر دین و یا باورهای مذهبی خود مورد پیگرد حقوقی و محاکمه قرار داد.

در ایران تقریباً "هیات‌ منصفه"‌ای وجود ندارد و هیچ نهاد مردمی و مستقل دیگری نیز ناظر بر عملکرد دادگاه‌ها و دستگاه‌های‌ مرتبط با قوه‌ی قضاییه نیست. به نمایندگان و یا گزارش‌گران سازمان‌های بین‌المللی، اجازه‌‌ داده نمی شود که آزادانه درباره‌ی اعدام و یا پرونده‌های منتهی به سلب حیات محکومین، تحقیق و بررسی داشته باشند.

بنا به برخی از آمار ، نزدیک به 80 درصد از اعدام‌ها در ایران مرتبط با پرونده‌های مواد مخدر است. پرونده‌هایی که مطابق قانون، اساساً حق تجدید نظری‌خواهی در آن‌ها لحاظ نشده است. در این دادگاه‌ها، تنها یک قاضی به پرونده‌ رسیدگی می‌کند و حکم همان قاضی نیز بدون مرحله‌ی تجدید نظرخواهی در غالب موارد اجرا می‌شود. بر اساس ماده‌ی 32 قانون مبارزه با مواد مخدر( اصلاحی دی‌ماه سال 1389 مجمع تشخیص) "احکام اعدامی که به موجب این قانون صادر می شود، پس از تأیید رییس دیوان‌عالی کشور و یا دادستان کل کشور، قطعی و لازم الاجرا خواهد بود."

‌‌می‌باید توجه کرد که این "تایید" نیز تنها جنبه‌ی اداری و تشریفاتی دارد و نه قضایی. به این معنا که هیچ جلسه‌ی جدیدی پس از ابلاغ رای بدوی دادگاه‌ها تشکیل نمی‌شود. به همین واسطه، با در نظرداشتن حجم بسیار بالای پرونده‌های مواد مخدر، از پیش روشن است که این بازبینی‌ها، آن هم در شرایطی که وکلای دادگستری و یا سایر مراجع مستقل نظارتی حضور ندارند، تا چه اندازه تشریفاتی، فرمال و به دور از ضمانت‌های لازم حقوقی است.

در این ساختار معیوب و غیر‌استاندارد که ابتدایی‌ترین موازین یک دادرسی منصفانه نیز در آن به سختی رعایت می‌شود، در هر ماه، ده‌ها نفر در زندان‌های کشور و یا بعضاً در ملای عام به دار آویخته می‌شوند. در حال حاضر، هزاران نفر در سراسر کشور در نوبت اعدام‌ و اجرای حکم‌اند. تنها سه هزار افغانی محکوم به اعدام ( بنا به گفته‌ی مقامات دولتی افغانستان) در زندان‌های ایران به سر می برند.[2]

دوم) نگهداری و فروش مواد مخدر، قتل، آدم ربایی، جرایم ‌جنسی (همجنس‌گرایی، زنای محسنه، تجاوز، زنا با محارم، زنای مردغیر‌مسلمان با زن مسلمان) محاربه، سرقت مسلحانه، جاسوسی، ارتشا و اختلاس و اخلال در نظام اقتصادی کشور از عمده جرایمی هستند که در ایران مجازات مرگ دارد.

هرچند ماهیت بسیاری از این جرایم ( نظیر جرایم جنسی، قصاص و یا محاربه ) به روشنی ریشه در موازین فقه شیعه دارد، اما واقعیت این است که برای بخش قابل ملاحظه‌ای از این جرایم، صرفاً بر پایه‌ی "ملاحظات دستگاه قضایی جمهوری اسلامی" مجازات مرگ تعین شده است. برای نمونه، در هیچ کجای نظام فقهی شیعیان، در باب خرید و فروش مواد مخدر و یا اخلال در نظام مالی-اقتصادی کشور، حکم و قاعده‌‌ی ویژه‌ای وجود ندارد. به تعبیر حقوقی، بخش عمده‌ای از اعدام‌‌ها در ایران، در زمره‌ی "اعدام‌های تعزیری" طبقه‌بندی می‌شوند که نظام جمهوری اسلامی تنها بر اساس سیاست‌های خاص خود آن‌ها را وضع کرده است ونه ملاحظات مذهبی.

پنهان نمی توان کرد که اعدام در ایران، صرفاً جنبه‌ی حقوقی و یا قضایی ندارد. "اعدام در ملای عام" نشان آشکار اعمال سیاست‌های غیر‌حقوقی در نظام قضایی کشور است. سیاست‌هایی که با هدف نمایش "اقتدار دولتی" سعی در کنترل عرصه‌ی عمومی جامعه دارد.
به باور من، "اعدام در ملای عام" کارکردی دارد به مانند رژه‌‌‌ی واحد‌های نظامی در میادین اصلی شهرها، تا مردمان شهر از یاد نبرند که حاکمانشان هنوز قدرت را در اختیار دارند و با اقتدار می‌توانند هر عنصر ناساز با جامعه را در ملای عام منکوب و سرکوب کنند.
در نبود کارزارهای علنی جنگ‌ و یا فضاهایی که امکان نمایش "خشونت‌‌‌ دولتی" را می‌دهد، تمهیداتی به مانند "اجرای مجازات‌ در ملای عام" و یا "برگزاری مانورها‌ و نمایشگاه‌های مختلف پلیس" و یا اصولاً هر طرح دیگری که قادر باشد، به نوعی حضور مامورین حکومتی را توجیه کند، طرحی کارساز و مغتنم است.

رژیم حقوقی ایران ناکارآمد است و در پاره‌ای از مواقع حتی از حداقل‌های یک دادرسی منصفانه نیز برخوردار نیست. نبود مرحله‌ی تجدید‌نظر‌خواهی در پرونده‌های مرتبط با مواد مخدر، که برابر تمامی آمار رسمی وغیر‌رسمی، عامل اصلی صدور احکام اعدام در ایران است، نمونه‌ی روشنی از وجود چنین ضعف‌ها و کاستی‌های جدی در رژیم حقوقی ایران است.

واقعیت این است که؛ ظرفیت‌های حقوقی- فقهی بسیاری وجود دارد که مقامات قضایی جمهوری اسلامی می‌توانند با توسل به آنها، مانع افزایش صدور احکام اعدام در ایران شوند. همان طور که اشاره کردم؛ بسیاری از جرایمی که منتهی به صدور حکم اعدام می شود ( از جمله جرایم مرتبط با مواد مخدر)  اساساً ریشه‌ و ماهیتی غیرفقهی دارند.

 به هر حال، به نظر می‌رسد؛ با وجود برخی از کارکردهای مهم امنیتی- پلیسی مجازات اعدام برای مقامات جمهوری اسلامی، خصوصاً در هنگامی که مجازات را با پوشش کامل رسانه‌ای و در ملای عام اجرا می‌کنند، همچنان می‌باید شاهد روند رو به رشد صدور احکام اعدام در ایران باشیم.

این یادداشت پیش تر در وب سایت رادیو زمانه  منتشر شده است.



[1] nulla poena sine lege ) No penalty without a law (


۱۳۸۹ بهمن ۲۶, سه‌شنبه

اعتصاب و حقوق سندیکایی در ایران




یکم) بیش از یکصد سال است که از آغاز نخستین حرکت‌های کارگری در ایران می‌گذرد. اتحادیه‌ی کارگران چاپخانه‌های تهران که اندکی بعد از انقلاب مشروطه در پایتخت شکل گرفت، در 1298 توانست اعتصاب کارگری 14 روزه‌ای را ترتیب دهد که مهم‌ترین دستاورد آن، تعیین "هشت ساعت کار روزانه برای کارگران" و "پرداخت مزد برای اضافه‌کاری" بود.



به دنبال این موفقیت نسبی کارگران چاپخانه‌های تهران، کفاشان، خبازان و قنادان پایتخت نیز در پی تشکیل اتحادیه‌های مستقل خود برآمدند. هرچند طرح برخی از نرم‌ها  به مانند آنچه که در 1301 در مرام‌نامه‌ی "جمعیت اجتماعیون تهران" آمده بود[1] و یا دستورالعملی که والی کرمان در سال 1302 برای حمایت از کارگران قالی‌باف این شهر صادر کرد[2] ( برای مطالعه مفاد این دو سند تاریخی می‌توانید به یادداشت امید منتظری با عنوان از رنجی که می‌بریم مراجعه کنید  تا اندازه‌ای توانست به استاندارد‌سازی شرایط کار و یا "معرفی نرم‌های حمایتی" در ایران یاری رساند، اما متاسفانه هیچ یک از این مطالبات کارگری نتوانست جنبه‌‌ی حقوقی- قانونی پیدا کند.

واقعیت این است که تا سال 1307 که "قانون مدنی ایران" تصویب می‌شود، هیچ مقررات خاصی بر "روابط کار" در کشور حاکم نبوده. ضوابط شرعی نیز به واقع، چیزی جز صورت‌بندی منحط آنچه که در اصطلاح "کارمزدی" نامیده می‌شود، نبوده و نیست. در نظام فقهی شیعیان، رابطه‌ی کارگر با کارفرما، تماماً بر پایه‌ی توافقات صرف طرفین تعریف می‌شود. توافقاتی که از هرگونه دخالت نهاد‌های عمومی مصون است. در فقه شیعه، "قراردادهای کاری" در چهارچوب اصول کلی حاکم بر "قراردادهای خصوصی" و ذیل عناوین زننده و ناخوشایند به مانند "اجاره‌ی انسان" و "اجیر" طبقه‌بندی می‌شود.

ماده‌های 467 و 512 قانون مدنی ایران - که متاسفانه همچنان در نظام حقوقی کشور معتبر‌اند - با تاسی از این موازین فقهی، صراحتاً از "اجاره‌ی اشخاص" سخن می‌گویند. قراردادی که اصول بنیادینش در بهره‌کشی از انسان و حیوان و اشیا مشابه فرض شده ‌است. ( ماده ۴۶۷ قانون مدنی: "مورد اجاره ممکن است اشيا يا حيوان يا انسان باشد". ماده ۵۱۲ قانون مدنی: " در اجاره‌ی اشخاص، کسی که اجاره می‌کند مستأجر و کسی که مورد اجاره واقع می‌شود اجير و مال‌الاجاره، اجرت ناميده می‌شود")

هیچ یک از حقوق جمعی و یا فردی کار نظیر حق اعتصاب، تشکیل اتحادیه، مقررات بیمه، تعیین ساعت کار، روزهای تعطیل و... در چهارچوب رژیم حقوقی‌ای که قانون مدنی ایران آن را ترسیم کرده است وجود ندارد. با این توصیف، به نظر می‌آید که مبارزه‌ی مستمر با مبانی نظری "کار"     ( در سنت حقوقی- فقهی جامعه) همچنان بایستی به طور جدی در دستور کار فعالین اجتماعی کشور باشد.
حقوق کار باید به طور اصولی و بنیادین از حیطه‌ی حقوق خصوصی خارج شود و به طور کامل در زمره‌ی حقوق عمومی قرار گیرد. تضمین حقوق جمعی کار ( نظیر حق اعتصاب و یا تشکیل سندیکا ) جز در سایه‌ی نظارت نهادهای عمومی مردم‌نهاد و گسست کامل از مبانی حقوق خصوصی فقه‌محور میسر نیست.
دوم) حق "برخورداری از سندیکاهای مستقل" از بنیادین‌ترین حقوق کارگران است. حقی که در تمامی اسناد اصولی حقوق بشری نیز به آن پرداخته شده است. برخورداری از "سندیکاهای آزاد کارگری" هم به عنوان یکی از حقوق مدنی- سیاسی شناخته می‌شود ( ماده 22 کنوانسیون حقوق مدنی- سیاسی ) و هم به عنوان یکی از شاخص‌ترین حقوق و آزادی نسل دومی در چهارچوب کنوانسیون حقوق اقتصادی-اجتماعی- فرهنگی ملل متحد (1966) به آن اشاره شده است.( ماده هشت کنوانسیون) اعلامیه جهانی حقوق بشر(1948) نیز در ماده 23 خود به حق "تشکیل و مشارکت آزادانه در سندیکاهای مستقل کارگری" اشاره کرده است.
سازمان بین المللی کار  ( ILO ) نیز در پروتکل‌های مختلفی ( به ویژه پروتکل‌های شماره‌ی 87 و 98) به آزادی فعالیت‌های‌ سندیکایی پرداخته و دولت‌های عضو سازمان را ملزم به تامین و تضمین این حق اساسی برای عموم کارگران کرده است.این سازمان، در دیباچه‌ی سند تاسیس خود، از "آزادی سندیکاهای کارگری" به عنوان شرط بنیادین رشد و تعالی اجتماعی یاد می‌کند.
قانون اساسی جمهوری اسلامی در اصل 26 خود به آزادی تشکیل "انجمن‌های صنفی" در کنار انجمن‌های اسلامی و دینی و یا سیاسی اشاره داشته است. برخی از حقوقدانان همسو با حاکمیت، اصل 26 قانون اساسی را نشانی از به رسمیت شناختن حق تشکیل سندیکا در حقوق اساسی ایران قلمداد می‌کنند. اما به باور نگارنده، دشوار بتوان تصور کرد که منظور از "انجمن صنفی" در اصل 26 قانون اساسی، همان "سندیکاهای کارگری" است. جدای از اینکه "صنف" مفهومی اعم از کارگران یک بخش صنعتی دارد، پذیرفتن حق تشکیل سندیکاهای کارگری در معنای متداول و مرسوم، الزاماتی دارد که در قالب قانون اساسی جمهوری اسلامی به هیچ وجه نشانه‌ای از آن هم یافت نمی‌شود.
گرچه فصل ششم قانون کار فعلی، تحت عنوان "تشکل‌های کارگری و کارفرمایی" تلاش کرده است تا قواعدی را برای فعالیت انجمن‌های کارگری وضع کند، اما واقعیت این است که جز پاره‌ای از محافل وابسته به دولت ( نظیر خانه‌ کارگر و یا شوراهای اسلامی کار) امکان شکل‌گیری هیچ تشکل‌ دیگری وجود ندارد. برای نمونه ماده 138 قانون کار مقرر می‌کند که: "مقام ولايت فقيه در صورت مصلحت مى‌توانند در هريك از تشكل‌هاى مذكور نماينده داشته باشند"

سوم) "حق اعتصاب" نه در قانون اساسی جمهوری اسلامی و نه در مجموعه قوانین مربوط به کار پیش‌بینی نشده است. هیچ یک از قوانین حمایتی دیگر نیز به "حق اعتصاب کارگران" در ایران اشاره نکرده‌اند. واقعیت این است که پس از انقلاب سال57 به رغم تمامی شعار‌ها و تبلیغات سیاسی نظام جمهوری اسلامی، کارگران ایران نه فقط حقوق و آزادی‌های جدیدی به دست نیاوردند، بلکه به مانند سایر جنبش‌های اجتماعی، پاره‌ای از حقوق و آزادی‌های پیشین خود را نیز از دست دادند.

 "حق اعتصاب" به موجب قانون کار سال 1337 به رسمیت شناخته شده بود. حقی که پس از انقلاب سال 57 با دستاویز و بهانه‌های مختلف انکار شد و سرآخر نیز به موجب نخستین قانون کار بعد از انقلاب (1369) رسماً از مجموعه قوانین کار در ایران حذف شد. حقی اساسی، که در ماده‌ی هشت کنوانسیون حقوق اقتصادی-اجتماعی-فرهنگی ملل متحد نیز به آن اشاره شده است و دولت ایران با پذیرش و امضای این کنوانسیون ملزم به رعایت مفاد آن در رژیم داخلی خود شده است.

"اعتصاب" و "برخورداری از سندیکاهای مستقل کارگری" از حقوق بنیادین کار است. با تضییع و انکار این حقوق، تردیدی به جا نمی‌ماند که سایر حقوق جمعی کار نیز در معرض خطر قرار خواهد گرفت. امری که در صورت عدم مقاومت جدی نیروی کار، مناسبات کار را آرام آرام، به همان مناسبات منحط "حقوق خصوصی" که از پشتوانه‌ی مذهبی نیز برخوردار است سوق خواهد داد.

 این یادداشت پیشتر در وب سایت رادیو زمانه منتشر شده است.


[1]  برای مطالعه این سند تاریخی می‌توانید به "کتاب جمعه" شماره‌ی 10 صفحه‌ی 132 ( مهرماه 1358) مراجعه فرمایید.
[2]  برای آگاهی از مفاد این سند نیز می‌توانید به یادداشت امید منتظری با نام  از رنجی که می‌بریم  در این آدرس (http://www.aftab.ir/articles/view/social/law/c4c1232537900_law_work_p1.php/%D8%A7%D8%B2-%D8%B1%D9%86%D8%AC%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%85%DB%8C-%D8%A8%D8%B1%DB%8C%D9%85) مراجعه نمایید.  

تحولات حقوقی پس از انقلاب 57 در گفت و گو با دکتر عبدالکریم لاهیجی



جمعه بیست و دو  بهمن، دقیقا سی و دو سال از انقلاب پنجاه و هفت ایران گذشت. انقلابی که به رغم آرامی نسبیش ، در اندک زمانی توانست، تمامی ساختارهای حکومتی رژیم پیشین را دگرگون کند. در این میانه، ساختار قضایی ایران، یکی از عمده‌ترین بخش‌هایی بود که دچار تحولات اساسی شد. حاکمان نظام اسلامی، در اصل فقیهانی بودند که امر قضاوت و دادرسی را ذاتاً متعلق به اهل فقه می‌دانستند. لذا خیلی هم دور از انتظار نبود که پس از قدرت‌یابی چنین ذهنیتی، تقریباً، تمامی عناصر رژیم حقوقی- قضایی سابق تغییر یابد


در همان سال‌های ابتدایی انقلاب، دادرسان زیادی از کار برکنار شدند. همگی قضات زن، بر حسب ملاحظات فقهی، از قضاوت و ریاست دادگاه‌ها کنار گذاشته شدند. حتی شمار زیادی از کادرهای اداری دادگستری‌ها نیز، اخراج و خانه‌نشین شدند

 در جریان انقلاب فرهنگی، دانشکده‌های حقوق نیز به مانند سایر دانشکده‌های کشور به اصطلاح "پاک‌سازی" شد و تا جایی که امکانش فراهم بود، سعی شد با اعمال سیاست‌های مشخص، قضات دادگاه‌ها از میان دانش‌آموختکان حوزه‌های دینی انتخاب شود و نه فارغ التحصیلان دانشگاه‌ها.

به غیر از قانون مدنی ایران و چند مجموعه قانون دیگر، سایر مقررات کشور به ویژه آنهایی که بیش‌تر جنبه‌ی جزایی و کیفری داشتند، به کلی تغییر یافت. حتی در ضوابط آیین‌های دادرسی نیز، که عموماً جنبه‌ی شکلی و فرمال داشتند بازنگری‌های جدی‌ای اعمال شد.
" دادسراها" برای چند سالی با دستاویز و بهانه‌ی غیراسلامی بودن از ساختار قضایی کشور حذف شدند و به جای آن، واحدهایی تازه به مانند "دادگاه‌ ویژه روحانیت" و یا "دادگاه‌های انقلاب" که در ساختار حقوقی کشور سابقه‌ای نداشتند تاسیس شد.

 از "عبدالکریم لاهیجی" حقوق‌دانان پرسابقه که سال‌های متمادی، هم در پیش از انقلاب  و هم پس از آن، در مقام وکیل دادگستری و مدافع حقوق بشر، مستمر، کار کرده است، نظرش را در رابطه با "تحولات حقوقی بعد از انقلاب ایران" پرسیدم: 


عبدالکریم لاهیجی: بعد از انقلاب، یکی از بزرگ‌ترین ارکانی که در طرح قانون اساسی رژیم آینده پیش بینی شده بود؛ "دادگستری مستقل" بود. به جرات می‌توانم بگویم: آن طرح قانون اساسی‌ای که ما پیشنهاد دادیم حتی از دادگستری کنونی فرانسه نیز جلوتر بود.
اما در شورای انقلاب و به خصوص در مجلس معروف به خبرگان ( مجلس بررسی طرح نهایی قانون اساسی) دیدیم که آن طرح اولیه را کنار گذاشتند و در نهایت طرح دیگری را تهیه و تصویب کردند. در مرحله‌ی بعد، آقای خمینی دو تن از اعضای "حزب جمهوری اسلامی" را که هر دو نیز روحانی بودند، یکی را به سمت رئیس دیوان عالی کشور ( آقای بهشتی ) و دیگری را در سمت دادستان کل کشور ( آقای موسوی اردبیلی ) انتخاب کردند. این دو نفر، به مجرد ورودشان به دادگستری، که تقریباً مقارن با نخستین سالگرد انقلاب بود، اعلام کردند که می‌خواهند دادگستری را اسلامی کنند.

نتیجه‌ی این "اسلامی کردن" این شد که: نخست، اکثریت بزرگی از قضات دادگستری، از قضات دادگاه‌های بدوی ( که در آن هنگام "دادگاه شهرستان" خوانده می‌شد ) تا قضات "دیوان عالی کشور" بازنشست شدند و در راس هریک از این دادگاه‌ها، یک فرد معمم را منصوب کردند و سپس قضات سابق را به عنوان مشاورانی که در واقع منشی آقایان معمم بود تعین کردند.
این انتصاب‌ها در حالی بود که تمامی کارها و امور دادگاه را آن مشاور و یا قاضی سابق انجام می‌داد. به این صورت، یک عده از افرادی را که نه تحصیلات حقوقی داشتند و نه هیچ تجربه‌ی از کار قضایی در کارنامه شان بود، وارد تشکیلات دادگستری کردند. با این عمل، ساختار دادگستری را به طور کلی درهم شکستند و از میان بردند.

در مرتبه‌ی بعد، بر آن شدند که ‌مجموعه‌‌های قوانین را هم به اصطلاح "اسلامی" کنند. ( به ویژه قانون مجازات عمومی و قانون آیین دادرسی کیفری) با این اقدام، وضعیتی به وجود آوردند که آثارش هنوز هم  پس از سه دهه، نه فقط پابرجاست، بلکه روز به روز نیز بر وخامت اوضاع حاکم بر دادگاه‌ها و دادگستری و رسیدگی‌های جزایی افزوده می‌شود.

طی سه دهه‌ی گذشته، آمار جرم و جنایت روز به روز افزایش داشته. متاسفانه، یکی از نمودهای این وضعیت هم، بالارفتن آمار اعدام در ایران است. با این وصف، مسلم است که نتیجه‌ی اقدامات قضایی جمهوری اسلامی، نتیجه‌ای منفی بوده! به خصوص، بعد از اصلاح قانون اساسی در سال 68 که به جای "شورای عالی قضایی" سمت تازه‌ای با عنوان "رئیس قوه قضایه" معرفی کردند. این رئیس قوه قضایه منصوب رهبر است، رهبری که خود به نوعی رئیس قوه‌ی مجریه نیز به حساب می‌آید. به این صورت، هم به موجب متن قانون اساسی و هم در عمل "استقلال دستگاه قضایی " به طور کامل از میان رفت.

‌من نمی‌گویم که کارنامه‌ی جمهوری اسلامی در همه‌ی زمینه‌ها منفی است. ممکن است که فرضاً در حوزه‌ی مسائل آبادانی و عمران، کارهای خوبی نیز در شهرستان‌ها و روستاها‌ی کشور صورت گرفته باشد، اما در حوزه‌‌ی مسائل قضایی، در مقام یک وکیل دادگستری و حقوق‌دان این را می‌گویم: ضربه‌ای که به امر قضاوت ( حتا اساس مفهوم قضا ) خورد، قابل مقایسه با هیچ موضوع دیگری در طول این سه دهه‌ی اخیر نیست. در حال حاضر، شرایط طوری شده است که برای اکثریت بزرگی از مردم ایران، مسئله‌ی اجرای عدالت در واقع حکم یک "شوخی" را پیدا کرده!

به عنوان یک وکیل دادگستری که مخالف رژیم پیشین بوده و بهای مخالفتش را هم پرداخته، باید بگویم: اگر در رژیم سابق، ما تنها در حوزه‌ی رسیدگی به جرایم سیاسی مشکل داشتیم، "دادگستری جمهوری اسلامی" در همه‌ی حوزه‌ها، یک هرج و مرج و فسادی را به وجود آورده که دیگر کم‌تر کسی می‌تواند به حقوق خود دست پیدا کند. زیان و خسارتی که در طول این سه دهه‌ی گذشته، در چهارچوب نظام جمهوری اسلامی به عرصه‌ی حقوق و قضات وارد شده، همان طور که گفتم، به هی وجه قابل مقایسه با سایر قلمروی‌های سیاسی، فرهنگی و یا اقتصادی نیست.

 ب.د : بی تردید "استقلال دستگاه‌های قضایی" نشان آشکار ساختارهای سیاسی دموکرات و آزاد است. در موارد زیادی دیده شده که نمایندگان دستگاه دیپلماسی جمهوری اسلامی، در مواجهه با پرسش خبرنگارانی که از آن‌ها در خصوص وضعیت پرونده‌های حقوقی در ایران سئوال می‌کنند، به نوعی به این اصل و قاعده‌ی حقوقی متوسل شده اند که: "قوه قضایه در ایران مستقل است و دادسراها و دادگاه ها تنها بر پایه ملاحظات قانونی عمل می کنند!

روز سه شنبه همین هفته، صادق لاریجانی ریس قوه قضایه در جایگاه عالی ترین مقام قضایی کشور در پاسخ به این پرسش که: چرا قوه قضاییه در برخورد با اشخاصی که از آن ها با عنوان "سران فتنه" نام می برد مسامحه می کند، آشکارا گفت:  در موضوع دستگیری سران فتنه، باید بگویم که بحث مصلحت نظام در پیش است و تصمیم‌گیری بر عهده من نیست و مصالح نظام به ولایت فقیه وابسته است و این مسایل فراتر از تصمیمات قوه قضائیه است.
در پرسش دوم، از دکتر لاهیجی، درباره‌ی این مواضع تناقض‌آمیز مقامات جمهوری اسلامی در ارتباط با "اصل استقلال دستگاه‌های قضایی " سئوال کردم:

عبدالکریم لاهیجی: در "آیین دادرسی" اصطلاحی هست که در میان وکلا و قضات دادگستری خیلی مصطلح است: "اتخاذ سند کردن" به معنا که به حرف طرف دعوا استناد کردن. من به سخنان صادق لاریجانی از دو جهت، استناد و یا "اتخاذ سند" می‌کنم. اول این که؛ همین حرف‌ او نشان می‌دهد که دادگستری جمهوری اسلامی مستقل نیست. برای این که اگر این "سران فتنه" مرتکب جرمی شده‌ باشند، "دادگستری جمهوری اسلامی" برابر نص صریح قانون اساسی، مکلف است که به آن جرم رسیدگی کند. "رهبر" که نمی تواند مانع اجرای قانون شود! مطابق قانون اساسی، رهبر نیز در برابر قانون، درست به مانند سایر مردم است. بنابراین، رهبر نمی‌تواند جلوی اجرای قانون را بگیرد، به ویژه اگر این قانون در ارتباط با جرایم عمومی کشور باشد.

 اما مسئله‌ی دومی که مایلم از این صحبت‌های صادق لاریجانی "اتخاذ سند" کنم: در شهریورماه سال گذشته، من در مصاحبه‌های متعددی گفتم: در جریان حوادث بعد از انتخابات، حداقل چهارهزار تن در ایران دستگیر شده‌اند، در همان موقع نیز بسیاری از خبرگزاری‌ها به این گفته‌ی من استناد کردند. در قسمت دوم صحبت‌های "صادق لاریجانی" وی در پاسخ به کسانی که می‌گویند: دادگستری و دستگاه قضایی در برخورد با "سران فقته" به وظایف خود عمل نکرده است می‌گوید : " دستگاه قضایی در برخورد با "فتنه‌گران" تسامح ندارد و شاهد این مدعا نیز، هزاران پرونده متفاوت است که مورد رسیدگی قرار گرفته و متهمان آن به دادگاه‌ها رفته‌اند."

من اگر در مصاحبه‌های سال گذشته، گفتم که چهار هزار نفر دستگیر شده‌اند، "صادق لاریجانی" در مقام رئیس قوه قضاییه دارد می‌گوید: "هزاران نفر" را نه فقط بازداشت کرده‌اند، بلکه برایشان پرونده‌ی قضایی نیز تشکیل داده‌اند و در دادگاه‌‌‌های انقلاب محاکمه هم کرده‌اند.

 وقتی در جریان حوادثی که آن را "فتنه" می‌نامند، هزاران نفر را دستگیر و محاکمه می‌کنند، چه طور می‌توانند سران این "فتنه" را که به قول خودشان محرکان اصلی جریان بوده‌اند را از تعقیب و مجازات معاف کنند. بنابراین، این بخش از حرف‌های صادق لاریجانی نیز نشان می‌دهد؛ "دادگستری جمهوری اسلامی" تا چه اندازه وابسته و غیرمستقل عمل می‌کند.

این گفت و گو پیشتر در وب سایت رادیو زمانه منتشر شده است.
فابل صوتی این گفت و گو را نیز از اینجا می توانید گوش کنید.

۱۳۸۹ بهمن ۱۹, سه‌شنبه



 اعدام خانم زهرا بهرامی در ایران، موج گسترده‌ای از اعتراض‌ و نگرانی را در میان برخی از کشورهای اروپایی به ویژه مقامات دولت هلند برانگیخت. تابعیت دوگانه‌ی ایرانی- هلندی خانم بهرامی، موجب شد تا  مقامات دولت هلند نگاهی ویژه به این پرونده‌ی قضایی در ایران داشته باشند.
در هفته‌ی گذشته، وزارت خارجه‌ی هلند، تمامی روابط دیپلماتیک خود با تهران را به حال تعلیق در آورد و سفیر ایران در لاهه را نیز به وزارت خارجه‌اش احضار کرد. متقابلاً، دولت ایران نیز با احضار سفیر هلند در تهران، از دخالت این کشور در امور قضایی شهروندانش ابراز نارضایتی کرد.

تابعیت دوگانه به چه معنا است؟ آیا دولت ایران می تواند به استناد آن که "تابعیت دوگانه" را به رسمیت نمی شناسد، مانع پیگیری‌های حقوقی سفارت‌خانه‌های خارجی در خصوص اتباعشان شود؟ این پرسشی است که آن را با محمد مصطفایی وکیل دادگستری در اسلو که اخیراً از ایران خارج شده است در میان گذاشتم؟

محمد مصطفایی: طبق قوانین جمهوری اسلامی ایران، هرکس که در قلمرو‌ی "حاکمیت جمهوری اسلامی" مرتکب جرمی شود، مطابق قوانین داخلی ایران محاکمه خواهد شد. داشتن تابعیت دوگانه‌ی افراد، منعی برای رسیدگی قضایی در جمهوری اسلامی ایجاد نخواهد کرد. اصل "سرزمینی بودن جرم و مجازات ها" هم همین قاعده را مقرر می‌کند. بنابراین فکر نمی کنم که "تابعیت دوگانه‌" خانم زهرا بهرامی را بتوان به عنوان ایرادی به رسیدگی قضایی ایشان در ایران مطرح کرد.

خیلی از افراد را می‌بینیم که با تابعیت دوگانه و یا تابعیت خارجی در جمهوری اسلامی محاکمه می‌شوند. هرچند در خیلی از کشورها مجازات اعدام وجود ندارد، اما بر پایه‌ی همین قاعده، چنانچه شخصی تابعیت خارجی داشته باشد و در جمهوری اسلامی مرتکب جرمی گردد که مجازات آن اعدام است، مطابق قوانین جمهوری اسلامی، "محاکمه" و در نهایت "اعدام" خواهد شد.
در ماه‌های قبل شاهد بودیم که ده‌ها نفر از افاغنه در ایران اعدام شدند. هم‌اکنون شهروندان زیادی از کشورهای مختلف نیز در زندان‌ها‌ی ایران به سر می‌برند . بنابراین همان طور که اشاره کردم، اصولاً "تابعیت دوگانه" نمی تواند مانعی در راه رسیدگی قضایی به پرونده‌های کیفری در ایران باشد.


بهنام دارایی‌زاده: خانم بهرامی در روز 6 دی‌‌ سال گذشته در جریان رویدادی‌های خونین عاشورای تهران بازداشت شد. از زمان بازداشت تا روز محاکمه و اجرای حکم، با اتهام اصلی "نگهداری و قاچاق مواد مخدر" در زندان اوین و عموماً در بند امنیتی 209 این زندان، بازداشت بود . مقامات دولتی ایران، خانم بهرامی را عضو باندی معرفی کردند که در کار ترانزیت و انتقال مواد مخدر بوده‌ است. از محمد مصطفایی می پرسم: آیا اساساً در بند 209 زندان اوین، متهمین قاچاق مواد مخدر زندانی هستند؟

محمد مصطفایی: در مورد این سئوال، می‌توان گفت که یکی از بزرگ ترین ایراداتی که در پرونده‌‌ی خانم بهرامی می‌شود مشاهده کرد، همین است. تا جایی که من اطلاع دارم و تا جایی که مسئولین جمهوری اسلامی نیز خودشان اعلام کرده‌اند، بند 209 زندان اوین، متعلق به دستگاه امنیتی و وزارت اطلاعات است. حتا سپاه پاسداران نیز در بند 209 اوین، سلول‌های مخصوص به خودش را دارد.
در بند 209 اوین، افرادی نگهداری و شکنجه می‌شوند که اتهام آنان "امنیتی" است. افرادی که نهایتاً هم با دخالت دستگاه‌های امنیتی "محاکمه" و "مجازات" می‌شوند. به اعتقاد من، موضوع پرونده‌ی خانم زهرا بهرامی را می‌تواند از این زاویه دید و در نظر گرفت که مقامات جمهوری اسلامی خواسته‌اند که از طریق دخالت "وزارت اطلاعات" پرونده به نحوی دیگر پیگیری شود.

در مورد این پرونده‌ی خاص، ابهام اصلی‌ای که وجود دارد این است که خانم زهرا بهرامی در بدو امر به دلیل یک اتهام امنیتی دستگیر می‌شود. به اعتقاد من، این "اتهام امنیتی" را نمی‌توانیم منتسب به ایشان بدانیم، چرا که اساساً در پایان به این اتهام رسیدگی نشد.
اما در خصوص اتهام "قاچاق مواد مخدر" باید گفت که: به هیچ‌وجه "بازداشتگاه 209 زندان اوین" "وزارت اطلاعات" و یا سایر "دستگاه‌های امنیتی" صلاحیت بازجویی و یا انجام مرحله‌ی "تحقیقات مقدماتی" پرونده‌های مرتبط با مواد مخدر را ندارند. از همه مهم‌تر اینکه شعبه‌ای که در دادگاه انقلاب تهران به پرونده‌ی خانم بهرامی رسیدگی کرده ( شعبه 15 دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی) شعبه‌ای است که به پرونده‌های سیاسی-امنیتی رسیدگی می‌کند. بنابراین زمانی که می گویم "دستگاه قضایی جمهوری اسلامی" در رسیدگی به این پرونده "مستقل" نبوده، به این دلیل است که به اتهام مواد مخدر ایشان در دادگاهی رسیدگی شد که رویه‌ی معمول آن رسیدگی به پرونده‌های سیاسی- امنیتی است و نه مواد مخدر!!

نکته‌ی دیگر این که همان طور که خودشان هم اعلام کرده‌اند، خانم زهرا بهرامی اتهام "امنیتی" نیز داشته است، اما دستگاه قضایی جمهوری اسلامی در نهایت به اتهام امنیتی ایشان رسیدگی نکرد و شتاب‌زده و با‌عجله حکم خود را صارد و اجرا کرد. به اعتقاد من، مواردی نظیرعدم اجازه‌ی ملاقات با خانواده و یا وکیل و نیز سایر ابهامات موجود، به سلامت این پرونده خدشه وارد کرده است، پرونده‌ای که در نهایتاً هم منجر به اعدام ایشان شد.

این یادداشت پیش تر در وب سایت رادیو زمانه منتشر شده است.
فایل صوتی این گفت و گو را نیز از اینجا می توانید بشنوید.

۱۳۸۹ بهمن ۱۳, چهارشنبه

نگاهی به جایگاه حقوقی- اجتماعی اقلیت‌های دینی در ایران




رژیم سیاسی ایران، رژیمی تئوکرات و دین‌سالار است. هم قانون اساسی جمهوری اسلامی ( به مثابه سند تاسیس نظام ) و هم مواضع و عملکرد رسمی و غیر‌رسمی  مسئولین کشور در طول بیش از سه دهه‌ زمام‌داری، گویای چنین وضعیتی است. رفرمیست‌های رانده شده از حاکمیت نیز، درنهایت از تعابیری به مانند "مردم‌سالاری دینی" ، "اسلام رحمانی" و یا نظایر آن سخن می گویند. (خاطرمان هست که در سال‌های پیش چگونه مفهوم پیچیده و پردامنه‌ای به مانند "جامعه مدنی" از سوی محمد خاتمی  به مفهوم دینی "جامعه النبی" فروکاسته شد)

اصل دوم قانون اساسی جمهوری اسلامی، نظام سیاسی کنونی را بر پایه‌ی باورهایی به مانند ایمان به خدای یکتا، معاد، امامت، وحی و...معرفی کرده است. برابر با اصل چهارم همین قانون، تمامی قوانین و مقررات کشور( حتا ضوابط مالی، اداری و نظامی ) می‌باید بر پایه‌ی اصول و قواعد اسلامی وضع شوند. در اصل دوازدهم به صراحت، دین و مذهب  رسمی کشور "الی‏ الابد و غير قابل‏ تغيير"  اسلام و شیعه‌ی ‏12 امامی تعین شده است.

نهاد‌ها و مراکز پرقدرتی به مانند رهبری، شورای نگهبان، دادگاه ویژه‌ی روحانیت و...که اتفاقاً بخش قابل ملاتحظه‌ای از قدرت سیاسی حاکم را نیز در اختیار دارند، صرفاً بر پایه‌ی تئوری‌ها و یا آموزه‌های خاص مذهبی شکل گرفته‌اند. از سویی دیگر، بخش مهمی از بودجه‌ی عمومی کشور صرف مراکز، تبلیغات و ارگان‌های خاص مذهبی می‌شود. سمت‌گیری سوبسید‌ها و کمک‌های مالی دولت، مشخصاً بر پایه‌ی معیار‌ها و ملاحظات صرف مذهبی است. خط‌‌‌ مشی‌‌‌های کلان نهاد‌هایی به مانند رادیو و تلویزیون، نظام‌ آموزشی و... که نقش تعین کننده‌ای در شکل گیری افکار عمومی مردم دارند آشکارا در خدمت تقویت بنیان‌های دینی حاکمیت است.
با چنین وصفی، قابل پیش‌بینی است که "اقلیت‌های مذهبی" ( به عنوان گروه‌هایی دگر‌باش با تفکر و بینش‌ رقیب) در این میان از چه جایگاهی می‌توانند برخوردار باشند. واقعیت این است که در چهارچوب حاکمیت دینی کنونی، حقوق "اقلیت‌های مذهبی" به طور مستمر و سیستماتیک  نقض می‌شود. بخش عمده‌‌ای از اقلیت‌های‌ دینی ایران ( به مانند ترکمن‌ها و یا بلوچ‌ها ) هم‌زمان در زمره‌ی اقلیت‌‌های قومی- زبانی نیز به حساب می‌آیند، اقلیت‌هایی که از تبعیض‌های آشکار و مضاعف اقتصادی- اجتماعی حاکمیت نیز رنج می‌کشند.

برابر اصل 13 قانون اساسی، مسیحیان، یهودیان و زرتشتیان تنها اقلیت‌های شناخته شده‌ی کشور به شمار می‌آیند. بهائیان ایران که بزرگ‌ترین اقلیت غیر‌مسلمان جامعه را شکل می‌دهند ( بالغ بر 300 هزار نفر) به طور عینی از تمامی حقوق و آزادی‌های دینی شناخته شده‌ای که به موجب نرم‌ها و استانداردهای جهانی معرفی شده‌ است محروم‌اند. بهائیان، نه فقط حق برگزاری آزادانه‌ی مراسم‌های مذهبی خود را ندارند، بلکه در بسیاری از زمینه‌ها، حقوق شهروندی‌شان نیز به طور گسترده و مداوم نقض می‌شود.
استخدام‌ بهائیان در اداره‌های دولتی ایران به استناد ماده 14 قانون استخدام کشوری با مانع جدی رو به رو است. بهائیان حتا قادر به عضویت در نهاد‌ها و مراکز به ظاهر غیر‌دولتی نظیر کانون‌ وکلای دادگستری نیز نیستند. تا سال 1383 در فرم‌‌‌ شرکت در آزمون‌‌‌‌ دانشگاه‌ها، گزینه‌ای وجود داشت که بر پایه آن، داوطلبین کنکور می‌بایستی دین و مذهب اعتقادی خود را اعلام می کردند. به این وصف، بهائیانی که مایل نبودند هویت دینی خود را پنهان نمایند و یا به دروغ گزینه‌ی "اسلام" را به عنوان باور دینی خود معرفی کنند، قادر نمی‌شدند در دانشگاه‌ها‌ و یا مراکز آموزش عالی کشور حضور یابند. دانشگاه‌هایی که برابر قانون، هزینه‌‌ی آن از محل درآمد‌های ملی کشور و یا مالیات‌ عمومی شهروندان تامین می‌شود.


تا سال 1382 دیه مسلمانان با غیرمسلمان در ایران برابر نبوده است و شرکت‌های بیمه از پرداخت هزینه‌های درمانی مساوی امتناع می کردند. ( طبق ضوابط فقهی، دیه‌ی مرد مسلمان 10 هزار درهم و دیه‌ی مردی که اصطلاحاً اهل کتاب به حساب می‌آید 800 درهم تعین شده است. این رقم نهایتاً در دی‌ماه 1382 به موجب مصوبه‌ی "مجمع تشخیص مصلحت نظام" برابر اعلام شد) هم‌اینک "شهادت" غیر‌مسلمان نه تنها در دعاوی مابین مسلمان‌ها و غیر‌مسلمان‌ها مسموع و پذیرفتنی نیست ( ماده 155 آیین دادرسی کیفری ) بلکه در دعاوی میان غیر‌مسلمانان نیز هیچ‌ وجاهتی ندارد.

‌مطابق قوانین جمهوری اسلامی، غیرمسلمان از مسلمان ارث نمی برند (ماده 881 مکرر قانون مدنی ) مسلمان به واسطه‌ی قتل غیر‌مسلمان قصاص نمی شود.( ماده 207 قانون مجازات اسلامی ) رابطه‌ی جنسی مرد غیرمسلمان با زن مسلمان در هر صورت موجب قتل مرد است( ماده 82 قانون مجازات اسلامی) ازدواج زنان مسلمان با غیر‌مسلمانان  باطل است ( ماده 1059 قانون مدنی ) غیر مسلمانان حق تبلیغ  و اشاعه‌ی مذهب خود را ندارند. غیر‌مسلمانان مجاز نیستند که عبادت‌گاه‌های تازه‌ای برای خود بسازند. برای نمونه، در سراسر پایتخت چند میلیونی تهران، حتا یک مسجد کوچک و دورافتاده نیز به اهل تسنن ایران اختصاص نیافته.
مواردی که گفته شده، همه از جنس تبعیض‌های آشکار حقوقی است. آپارتایدی رسمی و قانونی که چندین سال است به طور مستمر بر اقلیت‌های غیرمسلمان ایران اعمال می‌شود و متاسفانه جامعه‌ی روشن‌فکری ایران هم ( به مثابه‌ی جامعه‌ای پیشرو و منتقد ) در برابر آن سکوت کرده است و واکنش خاصی نداشته است.
واقعیت تلخ دیگر این است که تبعیض‌های اقتصادی- اجتماعی که ناشی از سیاست‌های دولت مرکزی در قبال مناطق اقلیت‌نشین است، بسی فراگیر‌تر، بی‌شرمانه‌تر و ناعادلانه‌تر است. برای نمونه، در بلوچستان ایران که مطابق تمامی آمار رسمی، توسعه‌نیافته‌ترین و عقب‌افتاده‌ترین استان کشور است (74 در صد بلوچ‌ها زیر خط  فقر زندگی می‌کنند) به واقع شرایط شبیه به یک آپارتاید سازمان‌یافته و برنامه‌ریزی شده است.
از میان سه میلیون و 200 هزار دانشجو‌ی کشور، کم‌تر از دوهزار دانشجو‌ی بلوچ در دانشگا‌های ایران تحصیل‌ می‌کنند. در تمامی این 32 سال اخیر، مردم بلوچستان حتا یک استان‌دار سنی بلوچ  نیز نداشته‌اند. تا جایی که در خاطرم هست، در هیچ یک از دولت‌های پیشین، یک وزیر و یا حتا یک معاون وزیر بلوچ  نیز در کابینه‌ها‌‌‌ حضور نداشته است. در سراسر دستگاه وزارت خارجه ایران، حتا یک کارمند بلوچ نیز مشغول به کار نیست. در همه‌ی این سه دهه‌ی ‌اخیر، تنها سه بلوچ، موفق شده‌اند که بورس تحصیلی خارج از کشور بگیرند. بی‌تردید ترکمن‌ها و یا عرب‌های خوزستان نیز وضعیتی خیلی بهتر از این ندارند.
با مقایسه‌ی شرایط مردم بلوچستان و ترکمن‌صحرا و یا عرب‌های خوزستان، با ترک‌های آذربایجان، می‌توان این چنین نتیجه‌گیری کرد که این ستم‌ سازمان‌یافته‌، غالباً ریشه‌ای‌ مذهبی دارد تا قومی- زبانی. آذری‌های شیعه‌مذهب ایران، نه تنها به طور سنتی در بازار و سایر مراکز مهم اقتصادی کشور حضوری چشم‌گیر دارند، بلکه تا اندازه‌ی زیادی در قدرت سیاسی حاکم نیز نقش و کارکرد داشته‌اند.
همان طور که اشاره کردم، خاستگاه تبعیض‌های مذهبی به طور مستقیم به ماهیت نظری و یا مبانی اعتقادی نظام جمهوری اسلامی بر می‌گردد. ساختاری ایدئولوژیک و دین‌بنیاد که از اساس نمی‌تواند موضعی یکسان در برابر عموم شهروندان داشته باشد. تا چند سال پس از تثبت قدرت در نظام جمهوری اسلامی و تصویب قانون اساسی آن، هنوز بر سر حقوق ابتدایی "اقلیت‌های دینی" در میان مسئولین حکومتی بحث بوده است. در سال 1362 شورای عالی قضایی از آیت‌الله خمینی در مورد مجازات اقلیت‌های دینی سئوال می‌کند، پاسخ کوتاه آقای خمینی این است: " بسمه تعالی، كفار مزبور در پناه اسلام هستند و احكام اسلام مانند سایر مسلمان‌های ديگر درباره‌ی آن‌ها جاری است و محقوق الدم بوده و مالشان محترم است." (صحیفه نور، ج ۲، ص ۵۰۳) موضع گیری این‌ چنینی در مقام رهبر سیاسی یک کشور به واقع بی‌معنا است.
از سال‌های ابتدایی قدرت‌یابی نظام اسلامی تا به امروز، صد‌ها نفر تنها به واسطه‌ی فعالیت‌های دینی، بازداشت، محاکمه و در پاره‌ای از موارد به جرم "ارتداد" اعدام شده‌اند. جمع قابل ملاحظه‌ای از قربانیان کشتار تابستان سال 67 که دوران محکومیت خود را نیز سپری کرده بودند، صرفاً با دست‌آویز و بهانه‌ی روی‌گردانی از اسلام کشته شده‌اند. فعالان سیاسی، نویسندگان و روشن‌فکران سرشناسی در دهه‌ی 1370 با استناد به برخی از فتواهای مذهبی ربوده و به قتل رسیدند. پیروان سلسله‌های مختلف تصوف از گنابادی‌های و نوربخشی‌ها و اهل حق و... همگی در سال‌های اخیر تحت فشار و سرکوب مداوم بوده‌اند. خانقاها و مراکز مذهبی دراویش بسته شده‌ است و حتا در برخی از موارد حکومت اقدام به تخریب حسینه‌های آن‌ها کرده است ( در بروجرد، قم و اصفهان ) بسیاری از دراویش و اهل تصوف در ایران پس از شناسایی از محل کار خود اخراج شده‌اند و یا منزل و محل کارشان مورد تفتیش قرار گرفته‌ است.
"مذهب" رکن اساسی نظام سیاسی فعلی است. تجربه‌ی سه دهه حاکمیت مذهبی در ایران و رفتارهای تبعیض‌آمیز با اقلیت‌های دینی، نشان داده است که توسل به مذهب تا ]چه اندازه می‌تواند در عرصه‌ی سیاست  ( چه در مقام پوزیسیون و چه در مقام اپوزیسیون) خطرآفرین، تبعیض‌آمیز و توجیه‌ناپذیر باشد. موضع گیری صریح در برابر مسئله‌‌ی اقلیت‌ها‌ی دینی و تبعیض‌های ناگزیر عقیدتی، تنها وظیفه‌ی دین‌باورانی نیست که هنوز به دنبال "جامعه النبی" و سامان‌دهی ساختار سیاسی بر پایه‌‌ی "اسلام رحمانی‌"اند، سکولار‌ها و نیروهای لائیک جامعه نیز می‌باید به روشنی در برابر تبعیض‌های مذهبی موجود و لزوم رعایت آزادی‌های دینی در ایران اعلام موضع داشته باشند.

این یادداشت پیش تر در وب سایت رادیو زمانه منتشر شده است.