۱۳۹۰ فروردین ۲۳, سه‌شنبه

اسلام‌هراسی بی‌بنیاد



هفتهی پیش یادداشتی برای زمانه نوشتم با عنوان «بلاهت و توحش مذهبی»، انگیزهام از نوشتن آن یادداشت، تنها پرداختن به چند جنبهی آشنا از پدیدهی بنیادگرایی دینی- چه در وجه اسلامی و چه در وجه مسیحی آن- نبود، بلکه بیشتر بنا داشتم به پیامدهای عینی «اسلامهراسی» به مثابهی امری سیاسی و غیردینی اشاره کنم.

واقعیت این است که «اسلامهراسی» در جوامع غیرمسلمان و به ویژه کشورهای اروپایی به سرعت در حال رشد است. برابر یک تحقیق که نتایج آن را روزنامهی فرانسوی لوموند به تازگی منتشر کرده؛ 42 درصد فرانسویها و 40 درصد آلمانیها اعتقاد دارند که حضور و زندگیِ مسلمانها در کشورهاشان، نوعی تهدید محسوب میشود. در بخش دیگری از همین نظرسنجی آمده است که بیشتر از 30 درصد آلمانیها و فرانسویها اعتقاد دارند که آیین اسلام مساوی است با انکارِ ارزشهای کلانِ غربی.

در اینجا، صحبت بر سر این نیست که آیا «آموزههای اسلامی» با «ارزشهای غربی» منافات دارد و یا ندارد؟ این یک پرسشِ فرعی دینشناسانه است که پاسخ به آن نیز خیلی دشوار به نظر نمیرسد. مسئلهی اصلی این است که چرا و به چه سبب، جامعهی غرب که پیشتر در برابر این ذهنیتِ سراسر بیگانه از خود مدارای بیشتری نشان میداد، امروزه به مانند سابق رفتار نمیکند؟ این آمار، آمار بسیار بالایی است. نمیتوان پذیرفت که شهروندان عادیِ اروپا در یک مقطع زمانی مشخص به مطالعه و بررسی اندیشههای اسلامی پرداختهاند و سپس به این باور رسیده‌‌اند که ذهنیت و جهانبینی اسلامی با ارزشهای بنیادین آنها در تعارض است.

پنهان نمیتوان کرد در شرایطی که احزاب چپ عموماً در یک وضعیتِ بیعملی و انفعال کامل سیاسی به سر میبرند، بخش مهمی از برنامهها و شعارهای انتخاباتی گروههای دسته راستی - و حتی راستهای افراطی- توانسته است که مخاطبینِ قابل ملاحظهای بیابد.

به نظر میرسد که «اسلامهراسی» به آن گونه و فرمی که امروزه در جوامع غربی ما شاهدش هستیم، از خود «هویت» مستقلی ندارد. هویت مستقل ندارد به این معنا که نمیتواند قائم به ذات اجتماعی خود باشد. همان طور که اشاره شد، اشاعه و ترویج «اسلامهراسی» بیشک بخشی از سیاستهای آشکار و نهان احزاب دستِ راستی و گروههای راسیستی موجود است. سیاستهایی که آشکارا به تبعیضهای اجتماعی دامن میزند و خواستار بر قراری نظمی شبهآپارتایدی علیه مهاجرین و خارجیانِ جامعه است.

به بیانی دیگر «اسلامهراسی» موجود در جوامع غربی، بخشی از ذهنیتِ رو به رشد «مهاجرگریزی» و یا حتی «بیگانهستیزی» در این جوامع است. ذهنتی کاملاً پوپولیستی که در خلالِ بحرانهای اقتصادی نظام سرمایهداری امکان رشد مییابد و رویدادهایی نظیر یازده سپتامیر و یا بمبگذاریهای لندن نیز آن را تشدید کند. تجربههای تاریخی نشان داده است که بحرانهای اقتصادی به خوبی قادرند زمینهی رشد اندیشههای راستِ افراطی و یا بیگانهستیز را فراهم میآورد.

 در این بین، به نظر نمیآید که ماهیت اعتقادات اسلامی موضوعیت خیلی خاصی داشته باشد؛ «مهاجرگریزی» برای آنکه بتواند خود را توجیه کند و تا حد ممکن نیز از انگهای «نژادپرستی» اجتناب ورزد، عموماً خود را در قالب دغدغههای «امنیتی» مطرح می‌‌کند. دغدغههای که «اسلامهراسی»  یکی از وجوه مشخص آن میتواند باشد.

واقعیت این است که قرائتهای دگماتیستی از اسلام، بیشتر در خود جوامع توسعهنیافتهیِ مسلمان است که  به طور روزمره خطرناک و هراسآفرین است. چند روز پیش، ویدئویی از به آتش کشیدن سه جوان در عراق، که گفته میشود همجنسگرا بودهاند در شبکههای اجتماعی منتشر شد. ویدئو به اندازهای دلخراش و وحشتآور است که بسیاری از جمله خود من چند ثانیه بیشتر از آن را نتوانستند ببینند. گروهی که سر و صورت خود را پوشاندهاند، پس از قرائتِ حکم و یا متنی شبیه به آن، بر روی تن و لباس سه جوان که دست و پای آنها به هم بسته شده است، نفت میریزند و سپس آنها را زندهزنده به آتش میکشند. توحشی عریان که برآمده از دگماندیشی مذهبی و هوموفوبیای حاکم است.

هرچند در تقویت و تثبیت برخی از نرمهای ارتجاعی جامعه (همانند هوموفوبیای حاکم در جوامع مسلمان) آموزهها و هنجارهای مذهبی نقش مهمی ایفا میکنند، اما دشوار بتوان تصور کرد که آموزههای اسلام تنها عامل و یا عاملِ اصلی شکلگیری چنین وضعیتی بوده است؛ در جوامع توسعه نیافتهای به مانند عراق، پاکستان، ایران و...موارد گوناگونی را میتوان نمونه آورد که افراد غیرمذهبی و حتی نیروهای به ظاهر مترقی نیز بازتولید کنندهی مناسباتِ ارتجاعی حاکمند. به سخنی دیگر، در خود جوامع مسلمان نیز که به طور روزمره خطرِ بنیادگرایی دینی احساس میشود،اسلام آن قدرها نیز موضوعیت محوری ندارد؛ موضوع و یا مسئلهی اصلی که به گمان من زمینه ساز فاجعه میشود ناآگاهی، فقر و عدم آموزش و توسعه است.

قرآن در فلوریدای امریکا، برپایهی بلاهتی مذهبی که آمیخته با اسلامهراسی سیاسیِ نئوکانهای آمریکایی است به آتش کشیده میشود، اما این حرکت تنها در جوامعی منجر به خشونت و توحشهای عریان میگردد که جامعه به شدت درگیر فقر، نابرابری و عدمآگاهی و آموزش است. «توسعه و آگاهی‌‌های اجتماعی» شاید با بلاهت و سادهسازی مذهبی، رابطهی خیلی مستقیمی نداشته باشد، اما به طور حتم با توحش و خشونتهای دینی، چنین رابطه ای  خواهد داشت.


این یادداشت پیشتر در وبسایت رادیو زمانه منتشر شده است.